روزمرگی های دختر درونگرا

مجهز به سیستم خیالبافی

تراژدی به نام سال آخر

۳ نظر

به وقت کتابخونه من

امروز یعنی 99/2/31 به طور رسمی دوازدهمین و آخرین سالی که مدرسه میرم تموم شد.wink

دوازده سال با تموم خوبی ها و بدیاش گذشت و فقط خاطره هاش مونده.از کلاس اول کتونی های صورتی و لقمه های کره عسل برگردونده رو یادمه کلاس دوم رو با گریه و زاری های بچگونم یادم میاد کلاس سوم و چاهارم هم نالیدن از جدول ضرب و تاریخ و جغرافی اما از کلاس پنجم به بعد انگار بزرگ تر شده بودم  بیشتر کتاب میخوندم کمتر شیطونی میکردم.تا کلاس هفتم دنیا برام صورتی و بچگونه بود کلاس هفتم که رفتم دیدم نه دنیا همچین تک رنگ صورتی هم نیست و هزارتا رنگ دیگه داره که هر دفعه یکیشو بهت نشون میده.تا نهم با کتاب و اهنگ گذروندم بدون هیچ دوست واقعی ای.اما از دهم،از وقتی وارد هنستان شدم (گرچه محیط هنرستان کاردانش با اونی که فکر میکردم خیلی فرق داشت)همه چیز فرق کرد،فهمیدم دنیایی که هزارتا رنگ ئاره یه گوشش هم مال منه دنیامو ساختم با افکار واقعی با اهداف واقعی با ادم های واقعی با اون رنگایی که خودم دوست دارم.الان دقیقا یک هفته مونده به تولد هجده سالگیم  دارم میبینم که کم کم دارم بزرگ تر میشم و شخصیتم داره شکل میگیره داره به یه ثبات منطقی میرسه.

دوازده سال مدرسه رو با تموم خوشحالی ها با تموم استرس ها با همه خستگیا و غر زدن ها پشت سر گذاشتم و دارم وارد فصل جدیدی از زندگیم میشم خوشحالم که این دوازده سال رو تموم کردم ،گاهی موفق بودم گاهی هم شسکت خوردم اما یاد گرفتم از تمام شکست هام درس بگیرم.از طرفی هم هیجان دارم واسه این فصل جدید و دانشگاه که هیچ پیش زمینه هم دربارش ندارم اما از یه چیز مطمئنم که هر طرف و هرکجای این کره خاکی برم خدا هست و مراقبمه مثل تموم این هجده سال....

۲ ۰
اسمم رعناست.الان 18 سالمه از بچگی اصفهان بودم و اصفهان به دنبا اومدم.از ده سالگی دوست داشتم وبلاگ خودمو داشته باشم ولی کسی نبود بهم راه و چاه کار رو نشون بده تا الان که دوست قشنگم کمکم کرد.با تموم پیشرفت فضای مجازی باز من وبلاگ رو ترجیح میدم،آدما اینجا بیشتر خودشونن.اینجا رو میزارم برای تراوشات ذهنیم و خاطه هایی که قشنگیشون به ثبت شدنشونه،چه خوب چه بد.مطمئنم دوستای خوبی پیدا میکنم که قرار نیست هیچوقت تنهام بذارن ممنون که میخونید....
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان